آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست ! پس برادر ( و خواهر ) خوبم ؛ برای جانبازی در راه آرمانها بیاموز که در این سیاره رنج صبورترین انسانها باشی . سید شهیدان اهل قلم "سید مرتضی آوینی"
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
|
|
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 14 مرداد 1395
|
|
نویسنده : علی
تاریخ : سه شنبه 4 خرداد 1395
|

:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
خودم ,
,
:: برچسبها:
شاعرانه ها ,
تک بیت ,
,
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
|
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 1 آذر 1392
|
ما را به جبر هم که شده سر به راه کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها...
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
ashoura ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 11 اسفند 1391
|

الا یا ایها المهدی مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعلة شوقت چو تاب افتاد در دلها
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
شعر ,
امام مهدی ,
,
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
:: ادامه مطلب ...
|
نویسنده : علی
تاریخ : سه شنبه 19 دی 1391
|
خوش بر آنکس که در این کوچه کسی را دارد
نقش یک پنجره بر خانه ی او جا دارد
جز من و قاصدک گمشده بر باد که بود؟
که به خاک سر کویش همه دنیا دارد
روح الله اسراری
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
شعر ,
روح الله اسراری ,
پنجره ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 20 مهر 1391
|
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
و چه خوش تر آنکه مرغی زقفس پریده باشد
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
مرغ ,
حال ,
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
|
نویسنده : علی
تاریخ : دو شنبه 17 مهر 1391
|
تقدیم به همه ی خواهرای خوبم 
*****
پدر خوب است
که مادر نازنین است
برادر میوه ی روی زمین است
اگر گردی همه عالم سراسر
نبینی میوه ای بهتر ز خواهر
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
خواهر ,
برادر ,
مادر ,
پدر ,
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
|
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 14 مهر 1391
|
مرا گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد اینک در کنارت
مکش دریا به خون ، پروا کن ای دوست
"سیاوش کسرایی"
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
دل ,
دریا ,
سیاوش کسرایی ,
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 10 مرداد 1391
|
به نظرم این شعر (احمدک) که در وصف همنوع سروده شده خیلی زیباست. البته متاسفانه این سروده در چندین وبلاگ مختلف به نام اشخاص مختلف ثبت شده ولی با توجه به مستندات موجود این شعر سروده مرحوم مهندس علی اصغر اصفهانی، متخلص به سلیم می باشد که آنرا در سال ۱۳۳۴ در کرمان سروده اند. ایشان از معلمان کرمانی و نیز از شعرای معاصر و برجسته کرمان می باشند که چندین شعر از ایشان در کتاب تذکره شعرای کرمان چاپ شده است. این شعر فقر و غنا و تبعیض طبقاتی در جامعه را بخوبی بیان کرده که بسیار تامل برانگیز است. امیدوارم از خوندنش لذت ببرید ...
مثنـوی احمـدک
معلم چو آمد، به ناگه کلاس؛
چوشهری فروخفته خاموش شد
سخن های ناگفته در مغزها
به لب نارسیده فراموش شد
معلم ز کار مداوم مدام
غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان در شباب
جوانی از او رخت بر بسته بود
سکوت کلاس غم آلود را
صدای رسای معلم شکست
زجا احمدک جست و بند دلش
از این بی خبر بانگ ناگه گسست
"بیا احمدک درس دیروز را
بخوان تا بدانم که سعدی چه گفت"
ولی احمدک درس ناخوانده بود
به جز آنچه دیروز از وی شنفت
عرق چون شتابان سرشک ستم
خطوط خجالت به رویش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده اش
به روی تن لاغرش لرزه داشت
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت
"بنی آدم اعضای یکدیگرند"
وجودش به یکباره فریاد کرد
"که در آفرینش ز یک گوهرند"
در اقلیم ما رنج بر مردمان
زبان و دلش گفت بی اختیار
"چو عضوی به درد آورد روزگار"
"دگر عضوها را نماند قرار"
"تو کز…، تو کز…" وای یادش نبود
جهان پیش چشمش سیه پوش شد
نگاهی ز سنگینی از روی شرم
به پایین بیفکند و خاموش شد
در اعماق مغزش به جز درد و رنج
نمی کرد پیدا کلامی دگر
در آن عمر کوتاه او خاطرش
نمی داد جز آن پیامی دگر
ز چشم معلم شراری جهید
نماینده آتش خشم او
درونش پر از نفرت و کینه گشت
غضب می درخشید در چشم او
"چرا احمدِ کودنِ بی شعور،"
معلم بگفتا به لحنی گران
"نخواندی چنین درس آسان بگو"
"مگر چیست فرق تو با دیگران؟"
عرق از جبین، احمدک پاک کرد
خدایا چه می گوید آموزگار
نمی داند آیا که در این دیار
بود فرق مابین دار و ندار؟
چه گوید؟ بگوید حقایق بلند؟
به شرحی که از چشم خود بیم داشت
بگوید که فرق است مابین او
و آنکس که بی حد زر و سیم داشت؟
به آهستگی احمد بی نوا
چنین زیر لب گفت با قلب چاک
"که آنان به دامان مادر خوشند
و من بی وجودش نهم سر به خاک
به آنها جز از روی مهر و خوشی
نگفته کسی تاکنون یک سخن
ندارند کاری به جز خورد و خواب
به مال پدر تکیه دارند و من
من از روی اجبار و از ترس مرگ
کشیدم از آن درس بگذشته دست
کنم با پدر پینه دوزی و کار
ببین دست پر پینه ام شاهد است"
سخن های او را معلم برید
هنوز او سخن های بسیار داشت
دلی از ستم کاری ظالمان
نژند و ستمدیده و زار داشت ؟
معلم بکوبید پا بر زمین
و این پیک قلب پر از کینه است
"به من چه که مادر ز کف داده ای ؟"
"به من چه که دستت پر از پینه است ؟!"
رود یک نفر پیش ناظم که او
به همراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او
ز چوبی که بهر کتک آورد !
دل احمد آزرده و ریش گشت
چو او این سخن از معلم شنفت
ز چشمان او کورسویی جهید
به یاد آمدش شعر سعدی و گفت :
ببین، یادم آمد، دمی صبر کن
تامــل، خــدا را، تامــل، دمـی ...
"تو کز محنت دیگران بی غمی"
"نشاید که نامت نهند آدمی!"
منبع : سايت پرشين استار
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
مثنوي احمدك ,
شعر ,
علي اصغر اصفهاني ,
معلم كرماني ,
,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 29 تير 1391
|
گفتیم چه شد یاد شهیدان!؟ گفتند :
یک کوچه به نامشان نکردیم مگر!؟
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
شعر ,
شهيدان ,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
|
نویسنده : علی
تاریخ : شنبه 22 تير 1391
|
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
بیا تا مهربانی پیشه سازیم
به مشتی زرق و زر خود را نبازیم
چه آمد بر سر اقوام و خویشان
که شد آن جمعشان اینسان پریشان؟
...
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
بيا تا قدر يكديگر بدانيم ,
شعر ,
,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
:: ادامه مطلب ...
|
نویسنده : علی
تاریخ : شنبه 17 تير 1391
|
ای جماعت چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و کمالاتتون
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمیدن مثل قدیما دوستا
دل که نلرزه جز یه مشت گل نیست
دلی که توش غصه نباشه ، دل نیست
این در و اون در زدناش قشنگه
به سیم آخر زدناش قشنگه
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن دلم شکسته است
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
شعر ,
ابوالفضل زرويي ,
آي جماعت چطوره احوالتون ,
,
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
:: ادامه مطلب ...
|
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 17 ارديبهشت 1391
|
یاد دارم که ایام طفولیت ، بسیار عبادت مى کردم و شب را با عبادت به سر مى آوردم . در زهد و پرهیز جدیت داشتم . یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن مى خواندم ، ولى گروهى در کنار ما خوابیده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم : از این خفتگان یک نفر برخاست تا دور رکعت نماز بجاى آورد، به گونه اى در خواب غفلت فرو رفته اند که گویى نخوابیده اند بلکه مرده اند.
پدرم به من گفت : عزیزم ! تو نیز اگر خواب باشى بهتر از آن است که به نکوهش مردم زبان گشایى و به غیبت و ذکر عیب آنها بپردازى .
نبیند مدعى جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینى ببخشند
نبینى هیچ کس عاجزتر از خویش
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
خودم ,
,
:: برچسبها:
سعدي ,
مدعي ,
خودبيني ,
,
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 22 ارديبهشت 1391
|
اي عشق ، که عطر يار ما را داري
رنگ دل بي قرار ما را داري
ما را به نگاه نازنينش بفروش
بفروش که اختيار ما را داري
ميلاد عرفان پور
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
رباعي ,
عشق ,
عرفان پور ,
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391
|
بی سر شده بود و سر و سامانی داشت
بی حنجره فریاد نمایانی داشت
یک روز به خونخواهی او می آیند
آن مرد غریب ، آشنایانی داشت
"ميلاد عرفان پور"
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
امام حسين ,
عرفان پور ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
|
نویسنده : علی
تاریخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391
|
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
خودم ,
,
:: برچسبها:
حافظ ,
,
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
|
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 28 بهمن 1390
|
حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای!
گفت یا باد است یا خواب است یا افسانه ای ،
گفتمش احوال عمرم را بگو تا عمر چیست؟
گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای!
گفتمش آنانکه میبینی بر او دل بسته اند ،
گفت یا کورند یا مستند یا دیوانه ای
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 27 بهمن 1390
|
از شمع سه گونه کار می آموزم
می گریم و می گدازم و می سوزم
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
شمع ,
|
امتیاز مطلب : 159
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
|
نویسنده : علی
تاریخ : دو شنبه 24 بهمن 1390
|
وارد خانه ی فاطمه شد
سلام دخترم ، حال علی چطور است؟
اشک به گونه های بانو پناه آورد...بغض از دیروز رهایش نمی کرد...پدر جان شما همیشه پس از سلام حال علی را می پرسیدید چه شد که دیروز این چنین نکردید؟
_ دیروز از سفر که باز می گشتم روی مرکب لحظه ای خوابم برد ...من بی وضو نام علی را نمی برم....
*****
سوره ی روی تو هر صبح که در کوچه تلاوت می شد
هر نگاهی گذرا هم به تو می خورد عبادت می شد
http://www.najvabesabkema.blogfa.com/
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
علی ,
زهرا ,
رسول الله ,
|
امتیاز مطلب : 156
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
|
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 15 بهمن 1390
|
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
|
نویسنده : علی
تاریخ : یک شنبه 10 دی 1390
|
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص کسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
و گر نه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد.
و عشق سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند.
نه. صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند. و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست...
سهراب سپهری
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
سهراب سپهری ,
عاشق ,
دچار ,
ماهی ,
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
|
نویسنده : علی
تاریخ : شنبه 8 دی 1390
|
با هر هوسی به تاب و تب افتادیم
از صبح رمیدیم و به شب افتادیم
دیروز من و تو بهتر از امروز است
ما از خودمان نیز عقب افتادیم
میلاد عرفان پور
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
عرفان پور ,
میلاد ,
تاب و تب ,
,
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 4 دی 1390
|
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
سهراب سپهری ,
زندگی ,
مادر ,
شعر ,
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
|
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 2 دی 1390
|
باز باران بارید
خیس شد خاطره ها
مرحبا بردل ابری هوا
هر کجا هستی
آسمانت آبی
وتمام دلت از غصه ی دنیا خالی...
.jpg)
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
باران ,
خاطره ,
ابی ,
ابری ,
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 6 آذر 1390
|
به قلاده ی نفس گشتم اسیر شدم زار و شرمنده و سر به زیر
تهی دستم و بی نوا و فقیر مرا کس نخواند ذلیل و حقیر
مقامم بُوَد بس بزرگ و خطیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
حسین ازکرم انتخابم کند غلام غلامش خطابم کند
گدای در خود حسابم کند بهشتم بَرَد یا عذابم کند
به عشقش اسیرم اسیرم اسیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
خیالش زمن دلربایی کند غمش دردلم خودنمایی کند
نوایش مرا نینوایی کند ولایش مرا کربلایی کند
بدانند خلق از صغیر و کبیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
منم عار او، او بود یارمن زلطف و کرامت، خریدار من
نبودم که او بوده دلدار من غمش شد انیسِ دل زار من
از آن دم که مادر مرا داده شیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
اگر چه گنه کار و آلوده ام به خاک مزارش جبین سوده ام
دمی بی ولایش نیاسوده ام گرفتار و دلداده اش بوده ام
از آن دم که آب و گلم شد خمیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
زخون جگر پاکِ پاکم کنید سپس عاشق سینه چاکم کنید
به تیغ محبت هلاکم کنید به صحن ابوالفضل خاکم کنید
که خاکم دهد بوی مشک و عبیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به زخم جبین پیمبر قسم به رخسار خونین حیدر قسم
به محسن، به زهرای اطهر قسم به سبطین و عباس و اکبر قسم
به هفتاد و دو عاشق بی نظیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
دریغا که شد خاک صحرا کفن بر آن کشته ی پاره پاره بدن
تنش پاره پاره تر از پیرهن سرش نوک نی با خدا هم سخن
نگاهش سر نی به طفلی صغیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به سردار بی لشگر کربلا به سرهای لب تشنه از تن جدا
به قرآن زیر سُم اسب ها به خونی که شد خونبهایش خدا
به جسمی که او را کفن شد حصیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
به هر کوی و هر بزم و هر انجمن سرم خاک پای حسین و حسن
پدر در دوگوشم سرود این سخن که ای نازنین طفل دلبند من
حسینی بمان و حسینی بمیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
منبع/یا حسین (ع)
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
شعر ,
امیری حسین و نعم الامیر ,
امام حسین ,
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 17 آذر 1390
|

عالمی طعنه زد به نادانی
که بهر موی من دو صد هنر است
چون توئی را به نیم جو نخرند
مرد نادان ز چارپا بتر است
نه تن این، بر دل تو بار بلاست
نه سر این، بر تن تو درد سر است
بر شاخ هنر چگونه خوری
تو که کارت همیشه خواب و خور است
نشود هیچگاه پیرو جهل
هر که در راه علم، رهسپر است
نسزد زندگی و بیخبری
مرده است آنکه چون تو بیخبر است
ره آزادگان، دگر راهی است
مردمی را اشارتی دگر است
راحت آنرا رسد که رنج برد
خرمن آنرا بود که برزگر است
هنر و فضل در سپهر وجود
عالم افروز چون خور و قمر است
گر تو هفتاد قرن عمر کنی
هستیت هیچ و فرصتت هدر است
سر ما را بسر بسی سوداست
ره ما را هزار رهگذر است
نه شما را از دهر منظوری است
نه کسی را سوی شما نظر است
همهٔ خلق، دوستان منند
مگسانند هر کجا شکر است
همچو مرغ هوا سبک بپرم
که مرا علم، همچو بال و پر است
وقت تدبیر، دانشم یار است
روز میدان، فضیلتم سپر است
باغ حکمت، خزان نخواهد دید
هر زمان جلوهایش تازهتر است
همتراز وی گنج عرفان نیست
هر چه در کان دهر، سیم و زر است
عقل، مرغ است و فکر دانهٔ او
جسم راهی و روح راهبر است
هم ز جهل تو سوخت حاصل تو
عمر چون پنبه، جهل چون شرر است
صبح ما شامگه نخواهد داشت
آفتاب شما به باختر است
تو ز گفتار من بسی بتری
آنچه گفتم هنوز مختصر است
گفت ما را سر مناقشه نیست
این چه پر گوئی و چه شور و شر است
بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد
که نه هر جنگجوی را ظفر است
فضل، خود همچو مشک، غماز است
علم، خود همچو صبح، پرده در است
چون بنائی است پست، خود بینی
که نهاش پایه و نه بام و در است
گفتهٔ بی عمل چو باد هواست
ابره را محکمی ز آستر است
هیچگه شمع بی فتیله نسوخت
تا عمل نیست، علم بی اثر است
خویش را خیره بی نظیر مدان
مادر دهر را بسی پسر است
اگرت دیدهایست، راهی پوی
چند خندی بر آنکه بی بصر است
نیکنامی ز نیک کاری زاد
نه ز هر نام، شخص نامور است
خویشتن خواه را چه معرفتست
شاخه عجب را چه برگ و بر است
از سخن گفتن تو دانستم
که نه خشک اندرین سبد، نه تر است
در تو برقی ز نور دانش نیست
همه باد بروت بی ثمر است
اگر این است فضل اهل هنر
خنکا آن کسی که بی هنر است
دیوان پروین اعتصامی
:: موضوعات مرتبط:
شعرکده ,
,
:: برچسبها:
پروین اعتصامی ,
عالم و نادان ,
علم و ادب ,
باد بروت ,
شعر ,
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
|
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 12 مهر 1390
|
|