این زخم های کهنه نفس می کشند باز...!

یعنی

برای منتظران صبح دیگری ست... .

مترو سرایی!

باران! هوای شهر نفس گیر شد بیا!

سهم بنفشه بغض گلوگیر شد بیا!


«زین همرهان سست عناصر دلم گرفت»

باران! خدای عاطفه تبعید شد بیا!


تو مترو به ذهنم رسید بعد این خانومای فروشنده اومدن تو دیگه نشد درست  حسابی ادامه بدم. یادداشت شون کردم حوصله ام نمیشه مرتب شون کنم.

:(

تاوان

سنگ پشت سنگ ...

کمترین تاوانی ست که پنجره های رو به نور می پردازند.

گردنم  از بهر تیغ عشق او پرداختم

سر برای جان نثاری رد رهش انداختم


من محصل در کلاس عشق خوبان گشته ام

دست از مس ها بریدم بر طلا پرداختم


خواستم عاشق شوم اول قدم وامانده ام

با چراغ وحی عقلم را به راه انداختم


پای افزاری به جز شوق و عطش با من نبود

قووت جان شد چشم او خود را به نیل انداختم


غرقه در بحر وجودش آنچنان بی خود شدم

من کی ام؟....من او بُدم؟....."من" از میان برخواستم



چیزیمیزهایی که توی انباری به ذهن آدم برسد ظهر داغ تابستان بهتر از این نمی شود...عذر تقصیر

مصرع اول را دوست ندارم اما حو صله هم ندارم بیشتر فکر کنم

امید که قبول افتد!



نفس ام


مي آيد 

و

 مي رود

.....


نفس ايهام دارد:

نفسم

و 

نفسم

داشتم متنی عاشقانه می نوشتم

رسیدم به کلمات : لرزش ، سرما ، سر سختی ، و این جور چیزها...که یاد دلاور مردان بیمارستان ساسان افتادم

متن زیر زاییده شد


با توام!

ای چشم هایت راه بلد همه قصه های عاشقانه!

ای زخم هایت سرشار از شعر های نگفته!

حرفی بزن از جنس درد! از جنس لحظه هایی که دیدی و من نبودم!

حرفی بزن از روزهای دور!

از روز های گم شده!

بگو

وگرنه زیر لفظی ات می شود قیچی گل زده ی یک روبان

که بای پاره اش کنی

و بعدش تشکر کنی از همه خدمتگزاران خدوم عدالت دوست انقلابی تبار!

راستی بریدن کدام سخت تر است؟

روبان قرمز ؟ نارنجی؟ آبی؟

یا سیم خاردار های شب شناسایی؟

یا بریدن از این همه زرق و برق که دوستانت را گرفتار کرده است؟

یا هیچکدام

گزینه دال

د) دوختن دهان مدعیان دروغین عشق بازی 8 ساله!

قربان سرفه های ممتدت!

بگو کدام سوزشش بیشتر است؟

گاز خردل؟

یا گاز بخار معده میراث خواران انقلاب؟

بغضت را فرو مخور!

بگو کدام اشک آور تر است؟

گاز اشک آور شاهنشاه عاری از مهر؟

یا موزه ای شدن عبرت ها؟

حرفی بزن تا برای نسل من دل دادگی جنسش بنجل نشده! تا در پیچ و خم های روزمرگی میان این همه دل سوخته دروغین انقلاب گم نشده ایم..

تا دیر نشده...


صبح دو مرغ رها

بی صدا

صحن دو چشمان تو را ترک کرد

شب دو صف از یاکریم

بال به بال نسیم

از لب دیوار دلت پر کشید

آفتاب ؛ خار و خس مزرعه چشم تو

آبشار ؛ موج فروخفته ای از خشم تو

می شود از باغ نگاهت هنوز

یک سبد از میوه امید چید..

توجیه المسایل!

 این روزها که گناه سراپایم را گرفته !

دارم به این فکر می کنم

که شاید این نشانه ای است که

"داری می آیی و

برایم دین تازه ای می آوری!"

 

سازش با شرایط یا تغییر آن؟

این سوال این روزهای من است...امکان کدام یک وجود دارد و کدام یک توهم است و زاییده خیال؟

هر کدام ممکن باشد فرقی نمی کند هر دو "درد" دارد و "سختی".

من نه مرد سازشم نه توانایی تغییر دارم.

پس: بنشینم و صبر پیش گیرم

        دنباله کار خویش گیرم؟

 

چطور؟


می گویند از شما بنویسم...
در حالی که نمی دانند
دلی که در کندیِ اتوبوس های تند رو
از راه آهن تا  تجریش به یاد شما نمی افتد...
چطور می تواند از شما بگوید؟



پ .ن: برای مخاطب شهرستونی: مسیر راه آهن تا تجریش که جنوب تهران را به شمالش می دوزد خیابان"ولی عصر" روحی فداه نام دارد.